گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

تا شانه شد مشاطه گر آن زلف عنبربیز را

پامال شد مشک خطا در زیر پا شبدیز را

با زاهد بیمار دل برگوی ز افلاطون خم

صحت شود گر بشکند با جام می پرهیز را

گردون اگر بر هم خورد خورشید دیگرگون شود

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

تا شد حکیمم عشق او با درد شد الفت مرا

تا شد رفیقم درد او رفت از سرم گرد هوا

عمری است تا کار دلم خون خوردن و جان کندن است

نی در غمت حالا مرا افتاده بر سر این بلا

از بخت می خواهم مدد جذبی ز زلف یار هم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

دارم بتی و سجده اش ای دل نهانی بهتر است

از هر چه گویم خوبتر وز هر چه دانی بهتر است

آن قد خرامان گر شود کامم همه حاصل شود

مشهور باشد این سخن فتح آسمانی بهتر است

در صحبت اهل سخن چون گل تمامی گوش شو

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰

 

دارد بت نازک دلم صد جان به قربان در بغل

هر تار کفر زلف او پیچیده ایمان در بغل

تا آسمان ها می رسد فیض از قد و بالای او

دارد چمن از سایه اش سرو خرامان در بغل

صبح بناگوشش کند صد کار روز حشر را

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode