گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

صاحبدلست و نامور عشقم به سامان خوش نکرد

آشوب پیدا ننگ او اندوه پنهان خوش نکرد

دانست بی حس ناخنم الماس زد بر ریش من

سنجید شست خود قوی در تیر پیکان خوش نکرد

آن خود به بازی می برد دین را دو جو می نشمرد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

در گریه از بس نازکی رخ مانده بر خاکش نگر

وان سینه سودن از تپش بر خاک نمناکش نگر

برقی که جانها سوختی دل از جفا سردش ببین

شوخی که خونها ریختی دست از حنا پاکش نگر

آن کو به خلوت با خدا هرگز نکردی التجا

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

شادم که بر انکار من شیخ و برهمن گشته جمع

کز اختلاف کفر و دین خود خاطر من گشته جمع

مقتول خویشان خودم جویید خونریز مرا

زینان که بر نعش منند از بهر شیون گشته جمع

در گریه تا رفتم ز خود اندوهم از سر تازه شد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

ای کرده غرقم بی خبر شو زین نشان‌ها یک طرف

رختم به ساحل یک طرف شستم به دریا یک طرف

از عشق و حسن ما و تو با همدگر در گفتگو

خسرو به مجنون یک طرف شیرین به لیلا یک طرف

تا دل به دنیا داده ام در کشمکش افتاده ام

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

گفتم ز شادی نبودم گنجیدن آسان در بغل

تنگم کشید از سادگی در وصل جانان در بغل

نازم خطر ورزیدنش وان هرزه دل لرزیدنش

چینی به بازی بر جبین دستی به دستان در بغل

آه از تنک پیراهنی کافزون شدش تردامنی

[...]

غالب دهلوی
 
 
sunny dark_mode