گنجور

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

شب تا سحر تو مست شکر خواب

بیخوابیم کشت دور از تو دریاب

در وادی عشق ما تشنه مردیم

و آنجا چو گوهر هر سنگ سیراب

چون راه ما طی گردد که داریم

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

جمعند خوبان چون دسته گل

وز ناله عاشق تنها چو بلبل

بردند از دل آن زلف و کاکل

تاب و توان و صبر و تحمل

بر خرمن ما حسرت زد آتش

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

تا کی کند یار، از من کناره

افغان ز گردون، آه از ستاره

او را که آبی، بر سردم نزع

چون صبح یابد، عمر دوباره

داند دل ما، ز آندل چه دیده است

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

از پرتو مهر، شد آخر آن ماه

محفل فرزندم، الحمدالله

دامان خرگاه، تا برزد آن ماه

شد ماه پنهان، در زیر خرگاه

ما را بکویش خیزد چه از آه

[...]

مشتاق اصفهانی