گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۹

 

به نشاط باده چو صبح‌دم سوی بوستان گذری کنی

بسر تو کین دل‌خسته را به نسیم خود خبری کنی

ز شمایل تو خجل شود رخ سرخ لاله سحرگهی

که چو گل شکفته ز عکس می به چمن چمان گذری کنی

برود فروغ روی مه چو نگه کند به جبین تو

[...]

اوحدی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷

 

به صنوبر قد دلکشش اگر ای صبا گذری کنی

ز هوای جان حزین من دل خسته را خبری کنی

چو رسی به کعبه وصل او بکنی مقام و از ره گذر

ز پی دعا نفسی زنی ز سر صفا گذری کنی

اگرت مجال نفس زدن بود از زبان منش بگو

[...]

سلمان ساوجی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸

 

بت گلعذار اگر ز ره کرمی به ما گذری کنی

چه شود به جانب ما اگر به کرشمه‌ای نظری کنی

نه نسیم زلف عبیرسا دل خسته را مددی دهی

به وصال صبح رخ چو روز، شب هجر ما سحری کنی

چو به نزد جوهری هنر زر ناسره نتوان نمود

[...]

ابن حسام خوسفی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

چه عجب بود ز تو ای پسر که به حال ما نظری کنی

ز سر صفا قدمی نهی به ره وفا گذری کنی

توهمی روی و من از عقب به فغان که ازسرمرحمت

چو رسد به گوش تو آن صدا به سوی قفانظری کنی

چه جفا ازان بترم بود که کنی وفا به دگر کسان

[...]

جامی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۸

 

بخرامشی چه شود اگر سوی عاشقان گذری کنی

بنوازشی چه زیان دهد بمنتظران نظری کنی

نه که تشنهٔ شراب توئیم نه که خستهٔ خراب توئیم

چه شود بما نظری کنی سوی خاک ما گذری کنی

ز برای هر که می‌نگرم همه مهری و وفا و کرم

[...]

فیض کاشانی
 
 
sunny dark_mode