×
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
به هوای کوی تو آمدم که رها ز بند هوا شوم
به امید روی تو آمدم که مگر ز تو کامروا شوم
نه رها ز بند هوا شدم نه ز یار کامروا شدم
نه چنان دچار بلا شدم که دگر بفکر دوا شوم
همه روزه روزی من غمست همهٔ شبم شب ماتمست
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳
صفحات دفتر کن فکان ز کتاب حسن تو آیتی
کلمات محکمه البیان ز لطیفۀ تو کنایتی
لمعات طور تجلی از لمعان روی تو جلوه ای
جذوات وادی ایمن است ز جذبۀ تو حکایتی
عبقات قدس ز بوستان معارف تو شمیمه ای
[...]