گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

چو افکنده ببیند در خون تنم را

کنید آفرین ترک صید افکنم را

نیاید گر از دیده سیلی دمادم

که شوید ز آلودگی دامنم را

ور از خاک آتش علم برنیاید

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

 

من آنم که جز عشق کاری ندارم

در آن کار هم اختیاری ندارم

ندارم به جز عاشقی اعتباری

به این اعتبار اعتباری ندارم

ربوده است خوابم مهی کز خیالش

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۰

 

به جائی دلت گرم سوداست گوئی

دل بی‌سر و برگ از آنجاست گوئی

تو را مستی ای هست پنهان نه پیدا

ولیکن نه مستی صهباست گوئی

دلت نیست برجا فلک بر تو دیدی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۱

 

هنوزت به ما کینه برجاست گویی

هنوزت سر کشتن ماست گویی

هنوزت به این کشته ناپشیمان

سر جنگ و آهنگ غوغاست گویی

هنوزت ز کین صورت خشم پنهان

[...]

محتشم کاشانی
 
 
sunny dark_mode