مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴
زهی خواجه صدر انجام غلامت
خهی خسرو چرخ دراهتمامت
تو دستور شرقی و مغرب به حکمت
تو مشهور غربی و مشرق مقامت
کشیده به حد جنوب است خیلت
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶
الا یا مشعبد شمال معنبر
بخاری بخوری و یا گرد عنبر
نه روحی ولیکن چو روحی مصفا
نه نوری ولیکن چو نوری منور
نفسهای فردوسیانی به خلقت
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵
زمین با فلک گفت دوش از سر عجز
و فی الله من کل حطب جنابک
چرا رونق و رسم و آئین نمانده ست
ز ملکی که راند اردشیر بن بابک
فلک گفت بینی و دانی و پرسی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۷
ز چشم از دل خویش خونت خوردم
ازان با غم جفت و از کام فردم
ازین چشم و دل آب و رنگی ندیدم
به جز اشک خونین و رخسار زردم
چو با مردم چشم خود برنتابم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۹
اگر چه عمادی ز دریای خاطر
نکرده ست تقصیر در درفشانی
خطا گفت این لفظ کز لفظ و معنی
علی حسن بود حسان ثانی
بدان قطعه مفتون شده ست او کجا گفت
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۴
به گاه بزرگی بریدند حلقت
غلامان ز مظلومی و عجز و خردی
تو روئین تنی با بزرگان و خردان
که از گرز و تیغ همه جان ببردی