گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در مدح ابونصر مملان

 

مرادی رسول آمد از نزد یارا

که نز یار یادآوری نزد یارا

دیار تو اینجاست لیکن تو گفتی

که دائم دیارم بود نز یارا

خوشا روزگارا که ما را بیک جا

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - در مدح ابودلف

 

بتی سرو بالا و سرو سمنبر

که شمشاد دارد ببرگ سمن بر

رخش همچو ماهی که گل بار دارد

برش همچو سروی که دارد سمن بر

روان گردد از نقش رویش منقش

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۸ - در مدح ابونصر مملان

 

بتی را که بودم بدو روزگاری

جدا دارد از من بد آموزگاری

نداند غم و درد هجران یاران

جز آن کازموده است هجران یاری

اگر هرکسی طاقت هجر دارد

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۰ - در مدح امیر ابونصر جستان

 

خریدم به دل دلبری رایگانی

که هست او به جان و به دل رایگانی

ز نادیدنش زندگانی بکاهد

بیفزاید از دیدنش زندگانی

جوانیش در کار کردیم ولیکن

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۱ - در مدح ابونصر مملان

 

دلا تا تو اندر هوان و هوائی

نه جفت زمینی نه جفت هوائی

بلا از تو بیند همیشه تن من

بلائی تو یا بر بلا مبتلائی

چرا مهر دستان زنی برگزیدی

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۲ - در تهنیت عید

 

دماری تو ای چشم و دل را دماری

دم آری بچشم اندر ای دل دم آری

ایا سنگ دل دلبر سیم سیما

بت قند لب لعبت قندهاری

چه بندی بزلفین که جز دل نه بندی

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۳ - در مدح ابونصر مملان

 

دهد روی آن سرو سیمین نشانی

ز ماهی که بر سرو سیمین نشانی

دخانی پدید آید اندر دو چشمم

از آن روی ناری و زلف دخانی

چو بر سحر آن ترک خانی بگویم

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۶ - در مدح امیر ابوالفرج

 

غزالی شدم من ز عشق غزالی

ز بس ناله گشتم بکردار نالی

هوائی کشیدم بطمع هوائی

فراقی کشیدم بطمع وصالی

مرا هست زین درد روزی چو ماهی

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۷ - در مدح ابوالخلیل

 

که را مهربانی نماید نگاری

بخوشی گذارد همی روزگاری

که را یار بد مهر و ناساز باشد

نباشد بکام دلش هیچ کاری

من از مهربانان دل خویش دادم

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۱ - در مدح ابونصر مملان

 

نیازم ز گیتی به توست ای نیازی

که دل را امیدی و جان را نیازی

ازیرا به شادی بنازم که دانم

دلم را نیازی و زو بی‌نیازی

مرا عشق بهتر تو را حسن خوش‌تر

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴۵

 

کجائی تو این راحت جان کجائی

کجائی که هر چند خوانم نیائی

بریدم همه آشنائی ز وصلت

فراقت برد از طرب آشنائی

مرا هر زمانی هوایت بپرسد

[...]

قطران تبریزی