گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

دلم را مقام عبادت درِ اوست

زهی بخت آن دل که فرمانبرِ اوست

طفیل قد اوست هرجا که جانی ست

عجب سرو نازی که جان‌ها برِ اوست

اگرچه خطش نیست چون غمزه جادو

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

کسی کاو به جانان وصالی ندارد

ز جان بهره الاّ ملالی ندارد

غنیمت شمر وصل خورشید رویی

که خورشید حسنش زوالی ندارد

پریچهره یی را که نبود وفایی

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

گر ای اشک دیده به خویشت بخواند

مرو کآن سیه‌رو تو را می‌دواند

کسی نیست کآنجا رساند پیامم

مگر نالهٔ من به جایی رساند

مرا در شب هجر او کیست بر سر

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

مرا بی‌تو راحت الم می‌نماید

وگر شادمانی‌ست غم می‌نماید

سفالِ سگانِ گدایانِ کویت

به چشمم به از جام جم می‌نماید

خیال دهانت به شهر وجودم

[...]

خیالی بخارایی
 
 
sunny dark_mode