همیدون سزاوار داماد نیز

بیاراست از هدیه هر گونه چیز

هم از بهر ضحاک یک ساله نیز

بدو داد باژ و ز هرگونه چیز

سراسر بدو داد بسیار چیز

به طنجه دگر هر چه بگذاشت نیز

صد و بیست پیل دگر بار نیز

بد از بهر اثرط ز هر گونه چیز

نه بر بی گنه بد رسانند نیز

نه از بی گزندان ستانند چیز

چو چیره شوی خون دشمن مریز

مکن خیره با زیردستان ستیز

خروشش ز تندر تک از برق تیز

نهیبش ز مرگ و دم از رستخیز

به پل چینود که چون تیغ تیز

گذارست و هم نامه و رستخیز

کمند آن گه از پس به باد گریز

میانش اندر افکند و کرد اسپ تیز

ببخشید هر هدیه چندان که نیز

نباشد به صد گنج ازآن بیش چیز

سواریست عمر از جهان در گریز

عنان خنگ و شبرنگ را داده تیز

فرستاده با هدیه بسیار چیز

به پوزش پیامی نکو داده نیز

ز هر یک چنان ساخته بانگ تیز

کزاو پیل و اسپ اوفتد در گریز

نگه کن کمینش به گاه ستیز

هم از بازگشتنش گاه گریز

چو ثابت نباشد به جنگ و ستیز

از آن به نباشد که گیری گریز

بر آنسوی که تنگ کوهیست نیز

دو میل اندرو رستنی نیست چیز

نه با آهوان یوز را بد ستیز

نه از شیر مر غُرم را بد گریز

به بازار چون بنده فرزند نیز

در آن شهر بفروختندی به چیز

یکی نیمه شد کشته بی تیغ تیز

نهادند دیگر سراندر گریز

سته بود دشمن ز جنگ و ستیز

گرفتند هم در دل شب گریز