گنجور

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۵ - رفتن ورقه به شام

 

ازین روی زاری همی کرد و گفت

که تا چون بود حال من در نهفت

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۵ - رفتن ورقه به شام

 

ز شادی هم آنگه برخ برشکفت

ز دلبر به دل بر حدیثان بگفت

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را

 

اگر این جوان مر ترا بود جفت

چرا نام خود راست با من نگفت؟

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام

 

بشد شاد گلشاه و با ورقه گفت

که امشب بباش ای سزاوار جفت

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام

 

دل آزرده گلشه دوید ای شگفت

به نزدیک ورقه و دستش گرفت

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۴ - رفتن شاه شام با گلشاه بر سر گور ورقه

 

همی تا به خاک اندرون با تو جفت

نگردم، نخواهم غم دل نهفت

عیوقی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode