به پیر و جوان یک به یک ننگرد

شکاری که پیش آیدش بشکرد

ازین در درآید بدان بگذرد

زمانه برو دم همی بشمرد

بدو گفت شاه ای جوانمرد گرد

یک امروز نیزت بباید سپرد

یکی برگراییدش اندر نبرد

که از تیر و ژوپین برآورد گرد

چنان شد که مرد اندر آمد به مرد

برانگیخت زال اسپ و برخاست گرد

هر آن کس که با او بجوید نبرد

کند جامه مادر برو لاژورد

ز شیران نزاید چنین نیز گرد

چه گرد از نهنگانش باید شمرد

یکی لشکر از کوه تا کوه مرد

زمین قیرگون و هوا لاژورد

شب و روز با رستم شیرمرد

همی کرد شادی و هم باده خورد

هنوز آهنی نیست زنگار خورد

که رخشنده دشوار شایدش کرد

شماساس و دیگر خزروان گرد

ز لشکر سواران بدیشان سپرد

خبر شد که سام نریمان بمرد

همی دخمه سازد ورا زال گرد

ببینند پیدا ز من دستبُرد

جز از من کسی را نخوانند گُرد

بشد بارمان تا به دشت نبرد

سوی قارن کاوه آواز کرد

نگه کرد قارن به مردان مرد

ازان انجمن تا که جوید نبرد

کسی زنده بر آسمان نگذرد

شکارست و مرگش همی بشکرد

برادر شد آن مرد سنگ و خرد

سرانجام من هم برین بگذرد

از اندرز فرخ پدر یاد کرد

پر از خون جگر لب پر از باد سرد

نبد شاه را روزگار نبرد

به بیچارگی جنگ بایست کرد

که توران شه آن ناجوانمرد مرد

نگه کن که با شاه ایران چه کرد