×
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
خطت را بدایت به غایت خوش است
تماشای آن بی نهایت خوش است
به تیری دل بی نوا را بساز
که از پادشاهان عنایت خوش است
ز زلف حبیب و ز جور رقیب
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
قدت سرو گفتیم و رویی نداشت
چو زلف تو هم مشک بوئی نداشت
فرات ار چه سیل در سیل بود
چو چشمم بسی جست و جویی نداشت
دل ریش من هر شبی تا سحر
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
رخش آتشم در درون میبرد
دو زلفش ز عقلم برون میبرد
ندانم چه شد عقل و اندیشه را
که عشقم به سوی جنون میبرد
دلم را که پر بود از عقل و هوش
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
خطت طعنه بر مشک و عنبرزده
قدت سرو را سایه بر سر زده
دو چشمت به مستی و غارت گری
به هر گوشه ملکی به هم بر زده
ز شوق دو لعل شکر بار تو
[...]