گنجور

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۷

 

نه چندان بخور کز دهانت بر آید

نه چندان که از ضعف جانت بر آید

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۴

 

چو آید ز پی دشمن جان ستان

ببندد اجل پای اسب دوان

در آن دم که دشمن پیاپی رسید

کمان کیانی نشاید کشید

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

هنرور چو بختش نباشد به کام

به جایی رود کش ندانند نام

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

بدوزد شره دیده هوشمند

در آرد طمع مرغ و ماهی به بند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

چو پرخاش بینی تحمل بیار

که سهلی ببندد در کارزار

به شیرین‌زبانی و لطف و خوشی

توانی که پیلی به مویی کشی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

چه خوش گفت بکتاش با خیلتاش

چو دشمن خراشیدی ایمن مباش

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

چه خوش باشد آهنگ نرم حزین

به گوش حریفان مست صبوح

به از روی زیباست آواز خوش

که آن حظ نفس است و این قوت روح

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

درشتی کند با غریبان کسی

که نابوده باشد به غربت بسی

سعدی
 
 
sunny dark_mode