گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲

 

نشاید که خوبان به صحرا روند

همه کس شناسند و هر جا روند

حلالست رفتن به صحرا ولیک

نه انصاف باشد که بی ما روند

نباید دل از دست مردم ربود

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸

 

مرا راحت از زندگی دوش بود

که آن ماهرویم در آغوش بود

چنان مست دیدار و حیران عشق

که دنیا و دینم فراموش بود

نگویم می لعل شیرین گوار

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹

 

گواهی امین است بر درد من

سرشک روان بر رخ زرد من

ببخشای بر ناله عندلیب

الا ای گل نازپرورد من

که گر هم بدین نوع باشد فراق

[...]

سعدی
 
 
sunny dark_mode