×
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱۸
یک دگر خلق به سودای دل و جان گفتن
من و سودا و همه شب غم پنهان گفتن
پرسیم بر که شدی عاشق، والله بر تو
مختصر شد، هنری نیست فراوان گفتن
گفت تلخ از لب شیرین تو زهر است، دگر
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۱
نتوان لعل فرح بخش ترا جان گفتن
کانچه آید بدهان پیش تو نتوان گفتن
عارضت را که بر او مهر فلک دربان است
روشن است اینکه نیارم مه تابان گفتن
قامتت را که از او طوبی و جنت خجل است
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰ - استقبال از امیرخسرو دهلوی
آخر ای جان لب شیرین تو را جان گفتن
سخنی نیست که در روی تو نتوان گفتن
گفتم آنی ست در آن روی شد از خویش ببین
کآخر کار زیان داشت مرا آن گفتن
با که گویم غم خود چون همه کس را یاد است
[...]