دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵
چرخِ گردان نهاده دارد گوش
تا ملک مر ورا چه فرماید
زُحَل از هیبتش نمیداند
که فلک را چگونه پیماید
صورتِ خشمش ار ز هیبتِ خویش
[...]
دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۵
زان مرکّب که کالبد از نور
لیکن او را روان و جان ازنار
زان ستاره که مغربش دهنست
مشرق او را همیشه بر رخسار
دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۴
ملک بی ملکدار باشد، نی
ور بود پایدار باشد، نی
بی شهنشه بنای ملک جهان
محکم و استوار باشد، نی
خله ای را که بی خداوندست
[...]
کسایی » دیوان اشعار » موی سپید و روی سیاه ...
چون سر من سپید دید بتم
گفت تشبیه شیب و سخت عجب
گفت : موی سپید و روی سیاه
همچو روز است در میانهٔ شب !
کسایی » دیوان اشعار » مردم و زمانه
نانوردیم و خوار و این نه شگفت
که برِ ورد، خار نیست نورد
مردم اندر خور زمانه شدهست
نرد چون شاخ گشت و شاخ چون نرد
کسایی » دیوان اشعار » گازُر
کوی و جوی از تو کوثر و فردوس
دل و جامه ز تو سیاه و سپید
رخ تو هست مایهٔ تو، اگر
مایهٔ گازران بود خورشید
کسایی » دیوان اشعار » غزل
ای ز عکس رخ تو ، آینه ماه
شاه حُسنی و ، عاشقانْت سپاه
هر کجا بنگری ، دمد نرگس
هر کجا بگذری ، برآید ماه
روی و موی تو نامهٔ خوبی است
[...]
کسایی » دیوان اشعار » عزت نفس
به خدایی که آفرین کرده ست
زیرکان را به خویشتن داری
که نیرزد به نزد همت من
ملک هر دو جهان به یک خواری
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۹
باد و گردم نکرد زشتی هیچ
با دل من چرا شد ایدون زشت
زانکه خویی پلید کرد مرا
هر که را خو پلید ، هست پلشت
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۲۲
آن جهان را بدین جهان مفروش
گر سخندانی این سخن بنیوش
پیری آغوش بازکرده فراخ
تو همی گوش با شکافهٔ غوش
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۲۳
ای دریغا که مورد زار مرا
ناگهان باز خورد برف ِ وغیش
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۳۱
تیز بودیم و کند گونه شدیم
راست بودیم و باشگونه شدیم
سرو بودیم چندگاه بلند
گوژ گشتیم و چون درونه شدیم
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۳۲
نسوز نامرده ، ای شگفتی کار
راست با مردگان بگونه شدیم
خوب گر سوی ما نگه نکند
گو مکن ، شو که ما نمونه شدیم
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۴۷
که نعمهای او چو چرخ روان
همه خواب است و باد و بادفَره
عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین
هر سؤالی کز آن لب سیراب
دوش کردم همه بداد جواب
گفتمش جز شبت نشاید دید
گفت پیدا بشب بود مهتاب
گفتم از تو که برده دارد مهر
[...]
عنصری » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح ابوالمظفر نصر بن سبکتگین
بت که بتگر کندش دلبر نیست
دلبری دستبرد بتگر نیست
بت من دل برد که صورت اوست
آزری وار و صنع آزر نیست
از بدیعی ببوستان بهشت
[...]
عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در مدح امیر نصر بن سبکتگین
رامش افزای باد و نیک اختر
بر ملک اورمزد شهریور
نامور میر نصر ناصر دین
بوالمظفر که عزم اوست ظفر
رؤیت و خلق اوست جان و خرد
[...]