شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۸
هیچ دانی که کیستیم و شما
سایه آفتاب نور خدا
سایه آفتاب تابش اوست
تابش مهر هست عین ضیا
نیست خورشید از شعاع بعید
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
ای صفاتت حجاب چهره ذات
ذات پاکت ظهور بخش صفات
آفتاب رخت چو تابان گشت
منهدم شد ز نور او ظلمات
لب تو بر جهان مرده دمید
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
مهر سر گشته کافتاب کجاست
آب هر سودان که آب کجاست
خواب دوشم ز دیده ام پرسید
کاین جهان را مگو که خواب کجاست
مست پرسان که مست را دیدی
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
ریخت خونم که این شراب من است
سوخت جانم که این کباب من است
چونکه چشمش خراب و مستم دید
گفت کاین بیخود و خراب من است
چونکه در بوته غمم بگداخت
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
بی نقاب آن جمال نتوان دید
در رخش جز مثال نتوان دید
روی او را بزلف و خال توان
دید بی زلف و خال نتوان دید
بخیالش از آن شدم قانع
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
ایجمال تو در جهان مشهور
لیکن از چشم انس و جان مستور
نور رویت بدید ها نزدیک
لیکن از دیدنش نظر ها دور
غیر گرمی کجا کند ادراک
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸
تا تو اندر مراتب عددی
گه دهی و گه هزار و گاه صدی
لب را قشر و قشر را لبی
جسمرا روح و روح را جسدی
نیستی هیچ خالی از کثرت
[...]
شمس مغربی » ترجیعات » شمارهٔ ۱
آفتاب وجود کرد اشراق
نور او سربسر گرفت آفاق
سر فرو کرد پرتو خورشید
در تنزل ز هر دریچه و طاق
مطلق آمد به جانب تقیید
[...]