گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۰

 

دیده بیرون شده از پرده به دیدار کسی

جان به لب آمده از لعل شکربار کسی

همچو تصویر نیم زنده ولیکن دارم

چشم در راه کسی پشت به دیوار کسی

نرگس از چشم و گل از دست کسی افتاده است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۴

 

هر جا پیدا شود شور و شر دیوانگی

می زنم دست جنون را بر سر دیوانگی

گر ز اوضاعم جنون پیداست عیب من مکن

سال ها شد حلقه کوبم بر در دیوانگی

پارهٔ آشفتگی چون گل به دست آورده ام

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴

 

کی ز کوی تو سعیدا نفسی می شد دور

گر خیال تو نمی داد دلش را دستور

گرچه در صورت ظاهر ز تو دور افتادم

نیست منظور خیالم بجز ایام حضور

پرتو شعلهٔ دیدار منور دارد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۲

 

عقل را نور نماند چو شود موی سفید

شمع تاریک بماند چو شود وقت سحر

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۱

 

در حریم دل من شمع شب افروز تویی

چمن و باغ بهار من و نوروز تویی

چاک زد سینه ام ابرو چو به مژگان گفتم

ای سیه تاب مگر ناوک دلدوز تویی

کیست دایم که به آن گوش سخن می گوید

[...]

سعیدا
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode