گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳۱

 

جز یکی نیست بیائید که گوئیم همه

همه از عین یکی باز بجوئیم همه

ای که گوئی که چنان گفت و چنین می گوید

وقت آن است که در آب بشوئیم همه

ما همه آب حیاتیم و همه بحر محیط

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۳

 

هرکه از ذوق خبر دارد و داند سخنی

بجز از گفتهٔ عشاق نخواند سخنی

عاشقانه ز سر ذوق سخن می گویم

غیر این گفتهٔ مستانه نماند سخنی

سخن واعظ مخمور به کاری ناید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۴

 

در پی عشق روان شو که به جائی برسی

دُردی درد بخور تا به دوائی برسی

به سر کوی محبت به صفا باید رفت

باشد آنجا به فقائی به صفائی برسی

می و میخانهٔ ما آب و هوای دگر است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

 

جز خیال تو درین دیده نگنجد دگری

چشم دارم که ز الطاف تو یابم نظری

تا که زُنار سر زلف تو بستم به میان

بسته ام از سر اخلاص به خدمت کمری

حلقه ای بر در میخانه زدم بگشودند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۴

 

در خرابات مجو همچو من میخواری

که به عمری نتوان یافت چنین خماری

کار سودازدگان عاشقی و میخواریست

هر کسی در پی کاری و سر بازاری

دل ما بود امینی و امانت عشقش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۲

 

آمد آن ساقی سرمست و به دستش جامی

گوئیا می طلبد همچو من بدنامی

در همه کوی خرابات جهان نتوان یافت

دردمندی چو من عاشق درد آشامی

همدم جام شرابیم و حریف ساقی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۹۶

 

در سراپردهٔ میخانه مقامی دارم

پیش رندان جهان منصب و نامی دارم

گرچه در صومعهٔ زهد ندارم جایی

در خرابات مغان جاه تمامی دارم

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۰۵

 

در سراپردهٔ میخانه مقامی دارم

پیش رندان جهان منصب و نامی دارم

گرچه در صومعه پیرمغان پیر شدم

در خرابات مغان جای تمامی دارم

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۰۸

 

آن گنج که مخفی بود از عالم و از آدم

پیدا شده است بر من ، من محرم آن گنجم

گنجی که نمی گنجد در مخزن موجودات

در کنج دلم گنجید ، در کون کجا گنجم

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » مفردات » شمارهٔ ۱۳۲

 

دهن و چشم و لبت هر سه به هم خوب افتاد

راستی خوبی تو جمله به وجه افتاده است

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » مفردات » شمارهٔ ۱۳۵

 

ذر‌ه‌ای نیست که خورشید در او پیدا نیست

قطره‌ای نیست درین بحر که او با ما نیست

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » مفردات » شمارهٔ ۱۳۶

 

راز با کاغذ و با خامه نمی ‌یارم گفت

به دو روی و دو زبان راز نگوید عارف

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode