گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۱

 

با سنایی سره بود او چو یکی دانگ نداشت

چون دو دانگش به هم افتاد به غایت بد شد

به قبول دو سه نسناس به نزدیک خران

گر چه دی بی‌خردی بود کنون بخرد شد

راست چون تا که جز آحاد شماریش نبود

[...]

سنایی غزنوی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۳

 

آخر این آمدنم نزد تو تا چند بود

تا کی این شعبده و وعده و این بند بود

تا تو پنداری کاین خادم تو ... خصیست

که به آمد شد بی‌فایده خرسند بود

سنایی غزنوی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۵

 

داستان پسر هند مگر نشنیدی

که از او بر سر اولاد پیمبر چه رسید

پدر او لب و دندان پیمبر بشکست

مادر او جگر عم پیمبر بمکید

خود به ناحق حق داماد پیمبر بگرفت

[...]

سنایی غزنوی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۹

 

تو مرا از نسب و جان و خرد خویش منی

من از آمیزش این چار گهر خویش توام

تو همه روزه بیاراسته چون دین منی

من همه ساله برهنه شده چون کیش توام

پیش من حسن همانست که تو پیش منی

[...]

سنایی غزنوی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۲

 

دی بدان رستهٔ صرافان من بر در تیم

پسری دیدم تابنده‌تر از در یتیم

زین سیه چشمی جادو صنمی طرفه چو ماه

بی‌نظیری که نظیریش نه در هفت اقلیم

با دلم گفتم ای کاشکی این میر بتان

[...]

سنایی غزنوی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۵

 

نکند دانا مستی نخورد عاقل می

ننهد مرد خردمند سوی مستی پی

چه خوری چیزی کز خوردن آن چیز ترا

نی چون سرو نماید به مثل سرو چو نی

گر کنی بخشش گویند که می کرد نه او

[...]

سنایی غزنوی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۰ - در مدح بهرامشاه

 

نه از اینجا نه از آنجا دل من برد مهی

زین گهر خنده نگاری و شکر بوسه شهی

زین جهانساز ظریفی و جهانسوز بتی

زین جگر خوار شگرفی و دلاویز مهی

مه که باشد که همی هر شب و هر روز کند

[...]

سنایی غزنوی
 
 
۱
۲
۳