امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۵
بس که خون جگر از راه نظر بیرون شد
دل نمی باید ازین ورطه ره بیرون شد
ناوک چشم تو تا خون دلم ریخت ز چشم
در میان دل و چشم من آن دم خون شد
از تب هجر بمردیم به کنج غم و هیچ
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱
نظری کن که دل از جور فراقت خون شد
نیست دل را به جز از دیده ره بیرون شد
ناتوان بود دل خسته ندانم چون رفت؟
حال آن خسته بدانید که آخر چون شد؟
تا شدم دور ز خورشید جمالت، چو هلال
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۴
گفتمش حال دل گمشده دانی چون شد
گفت با ما چو در افتاد همان دم خون شد
پارسایان که نظر از همه می پوشیدند
چشم تان تو دیدند و همه مفتون شد
تا لب جام گرفت از لب لعلت رنگی
[...]
جیحون یزدی » دیوان اشعار » مراثی » شمارهٔ ۳ - درحوادث شام و مصیبت جگر گوشه امام علیهما السلام
چشم تاج الشعرا در غم او جیحون شد
زان غریبی که بلاغسل وکفن مدفون شد
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفهنگاریها » شمارهٔ ۵۳ - راحت جان
تا قد سرو تو در باغ دلم، موزون شد
چشم خونبار من از اشک روان، جیحون شد
تا به گرد مه روی تو خط سبز دمید
روز من تار شد و، حسن رخت افزون شد
بی سبب دور شدی از برم ای راحت جان!
[...]
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » عید نوروز
زین همه شکوه چه گویم؟ که دل من خون شد!
ز افق خونین خون دل من افزون شد
نقش دلبر به دل، از خون دلم، گلگون شد!
حاصل این همه خون دلم، این مضمون شد:
میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۱ - کفن سیاه
حرف آخرش همین بود و ز در بیرون شد
لیک از این حرف چه گویم که دل من چون شد؟
یاد شد وقعه خونینی، وز آن دل خون شد
گوئی آن جنگ عرب در دل من اکنون شد!