گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

هر کسی پهلوی یاری به هوای دل خویش

ما گرفتار به داغ دل بی‌حاصل خویش

چند بینم سوی خوبان و دل از دست دهم

وقت آنست که دستی بنهم بر دل خویش

روزگاری سر من خاک درت منزل داشت

[...]

امیر شاهی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۳

 

چند سوزیم ز داغ دل بیحاصل خویش

آه ازین داغ دل و وای ز دست دل خویش

هرکه در دست غمم دید بدین سوختگی

گفت بازآمده مجنون سوی سرمنزل خویش

میگدازد همه شب همنفسم شمع صفت

[...]

اهلی شیرازی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

خواهم امروز عتابی بکنم با دل خویش

کز چه رو سعی کند در غم بی حاصل خویش

اگر آن سرو ببیند قد خود ر ا در آب

قدر ما را بشناسد چو شود مایل خویش

گفتم از زلف تو دل چون برهانم به شگفت

[...]

شاهدی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹۵

 

خجلت از خرده جان می کشم از قاتل خویش

نشود هیچ کریمی خجل ازسایل خویش!

دلی آباد نگردید ز معماری من

حاصلم لغزش پابود زآب و گل خویش

ره نبردم به دلارام خود از بی بصری

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode