گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

خوبرویان چو خدنگ نظری بگشایند

بسر هر مژه خون از جگری بگشایند

پرده دار حرم از دردکشان فارغ و ما

چشم بنهاده که از غیب دری بگشایند

نا امیدی بر ارباب طریقت کفر است

[...]

امیر شاهی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

از کمان خانه چو خوبان سحری بگشایند

خون بس دل که به هر رهگذری بگشایند

خط و خال تو چو از عشق دری بگشایند

ای بسا فتنه که بر هر گذر ی بگشایند

ره خوبان همگی بر گل و بر لاله شود

[...]

شاهدی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

سخنم را چو به بزم تو سری بگشایند

تا کنی گوش، پیام دگری بگشایند

قاصدان از تو شنیدند سخنها که ز شرم

نتوانند زبان در خبری بگشایند

در به در طلبت گشته‌ام و این هم نیست

[...]

میلی