گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱

 

ماه‌رویا مه رویت چه جهان‌آرایی‌ست

در چمن قامت سرو تو چه بی‌همتایی‌ست

هوس زلف سیاه تو همی‌پخت دلم

عقل گفتا بپز این دیگ که خوش سودایی‌ست

در غم حسرت دیدار تو ای جان و جهان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

دل دیوانه ی من در غم تو شیداییست

دیده در کوی خیال تو جهان پیماییست

دل ربودی و به جان نیز طمع می داری

راستی با تو چه گوییم که خوش یغماییست

دل من در خم گیسوت گرفتار شدست

[...]

جهان ملک خاتون
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

هرکجا در دو جهان عاشق روشن راییست

در سودای دلش از غم او سوداییست

عقل گوید که: برو،شیوه عشاق مورز

این سخن گرنه چنین است، ولی هم راییست

هرکه او نفس بد اندیشه خود را فرسود

[...]

قاسم انوار