گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

چون مرا دیده بر آن آتش رخسار افتد

آتشم بر دل پر خون جگر خوار افتد

مکن انکار من ای خواجه گرم کار افتاد

زانک معذور بود هر که در این کار افتد

بر من خسته مزن تیر ملامت بسیار

[...]

خواجوی کرمانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸

 

زاهدان را چو بزلف تو سر و کار افتد

کار با سبحه و زنار به پیکار افتد

خیز و در کوی مغانش بده ای شیخ بمی

چند سجاده و تسبیح تو بی کار افتد

جز ملامت ثمری ایدل شیدا نبری

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۳ - در مطایبه و تخلص به ستایش شاهنشاه فردوس آرامگاه محمد شاه طاب ثراه گوید

 

هر زمانم‌ که به آن ترک سر و کار افتد

صلح خیزد ز میان‌ کار به پیکار افتد

من به عمد از پی صلح همی جویم جنگ

کز پی صلحم با بوسه سر وکار افتد

نفسم بر دو یک افتد ز سبکروحی شوق

[...]

قاآنی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

هر صباحم که ره از خانۀ خمار افتد

خم و ساقی و صراحی همه از کار افتد

یار مهمان من است امشب و دانی ساقی

که چنین وقت در این بزم چه در کار افتد

مطربا پای فرو کوب و بزن چنگ بچنگ

[...]

نیر تبریزی
 
 
sunny dark_mode