گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲

 

دیده پاک حباب می حال است اینجا

لب خاموش دم صبح خیال است اینجا

نمک صید نکردن فره صیاد است

دام صد پاره به از بستن بال است اینجا

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰

 

نیست در سر هوس جوش خریدار مرا

می گدازد چه کنم گرمی بازار مرا

در بهاری که گلش رنگ حیا داشته است

باغبان است ندیده است به گلزار مرا

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲

 

صبح بیدار ندارد نظر پاک مرا

آب در شیر کند دیده نمناک مرا

راز او خجلت رسوایی محشر نکشد

نتوان جست به صحرای عدم خاک مرا

اختیارش تر صاف است چراغش روشن

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۷

 

گل غم داغ جنون سوخته تا بر سر ما

تشنه خون تمناست لب ساغر ما

گرمی عشق و سیه بختی و دلسوختگی

می توان دید در آیینه خاکستر ما

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۵

 

می کند مشق تپیدن دل دیوانه ما

بال پرواز شود باده به پیمانه ما

حاصل نشو و نما دیده بیدار شود

گشته صحرا صدف پر گهر از دانه ما

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۶

 

سینه صافند به هم عاقل و دیوانه ما

زهد و مستی دو حبابند ز پیمانه ما

خشت این غمکده نقشی ز خرابی دارد

جلوه سیل غباری است ز ویرانه ما

از خیال لب لعل تو به شور آمده ایم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۸

 

گر به ما فاش شود معنی نادانی ما

دشت را بحر کند اشک پشیمانی ما

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۷

 

بسکه نظاره ز تاب رخ جانان افروخت

می توان شمع در این بزم ز مژگان افروخت

در میان تو و خورشید نگنجد نسبت

شعله تیغ تو از خون شهیدان افروخت

زین خجالت که لبت خون به دل صهبا کرد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۹

 

ناله در بزم دل سوخته ام ساز آموخت

بیخودی از نفسم شوخی پرواز آموخت

نکند تکیه در آغوش گل و جیب سمن

جلوه ای دید غبارم چقدر ناز آموخت

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۷

 

امشب از پرتو روی تو گلستان اینجاست

آرزو با سمنت دست و گریبان اینجاست

هرکه پابسته آن زلف چو زنجیرم دید

گفت سرحلقه زنار پرستان اینجاست

دل طلبکار لبش بود که ناگه خالش

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۸

 

هر طرف فتنه ای از گرد سواری برخاست

مژده ای دیده که از دور غباری برخاست

تو به خونریزی و ما از پی تسلیم شدن

هر که را دست و دلی بود به کاری برخاست

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۱

 

سیر باغ او خیال خاطر شاد خود است

صیدگاهش سایه سرو چمن زاد خود است

سرنوشتم آیتی در شأن خوبیهای اوست

خاطرم جمع است اگر گاهی مرا یاد خود است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۳

 

شرح سودای تو از گریه زارم پیداست

برگ برگ چمن از ابر بهارم پیداست

جای اشک از مژه خاکستر دل می ریزد

حاصل سوختن از سایه خارم پیداست

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۵

 

از می تجربه میخانه افلاک پر است

جام مستی شده سرشار که از خاک پر است

سنگ طفلان چه که هر نقش قدم جام جم است

درخرابات جنون آینه پاک پر است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹۰

 

با تماشای تو سیر گل و گلشن ستم است

تا توان رفت به قربان تو مردن ستم است

بر دل ما که ز خونگرمی یاران شکند

آتش افروختن کینه دشمن ستم است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰۲

 

خوابهای بی اثر تأثیر فریاد من است

بیزبانی گلستان خاطر شاد من است

حلقه دامش رم از چشم غزالان می کند

شرم طفلی سخت دامنگیر صیاد من است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰۶

 

دل به راحت ندهم پاس محبت این است

مژه بر هم نزنم خواب فراغت این است

سینه صافی است غباری که ز راهم برخاست

اثر ساده دلیهای عداوت این است

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۱۲

 

بس که در بزمش نگه سرمشق حیرت گشته است

راز دل ممنون تأثیر محبت گشته است

چون تسلی بخشدم زخمی که از مژگان اوست

تا دل آیینه بیتاب جراحت گشته است

خوانده نور چشم خود آیینه ما را غبار

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۲۱

 

مزه عمر جنون بوی بهار آمده است

نمک مجلس مستان به چه کار آمده است

نشئه فیض صبوحی زدگان بوی گل است

گرد جولان کسی صبح شکار آمده است

طره آمیخته با عقد گهر بر رویش

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۲۲

 

چون گل آشفته و چون شعله سوار آمده است

صبح رویش ز شبیخون بهار آمده است

خیره چشمان مژه ها را صف پروانه کنید

گرد راهش ز چراغان شرار آمده است

در لحد پنجه رسوایی مجنون گیر است

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode