گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۷

 

چوبدید خویشتن را همه حسن و دلربائی

به هزار رنگ پوشید لباس خودنمائی

بنمود خویشتن را بخود و ز فرط خوبی

دل خود ربود از کف بنگر بدلربائی

عجب از کمند زلفش که برای عالمی شد

[...]

صغیر اصفهانی
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات

 

علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را

که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خداشناسی، همه در رخ علی بین

به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸ - خزان جاودانی

 

مه من هنوز عشقت دل من فگار دارد

تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد

نه بلای جان عاشق شب هجرت است تنها

که وصال هم بلای شب انتظار دارد

تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹ - پری و فروغ

 

ز دریچه‌های چشمم نظری به ماه داری

چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری

به شب سیاه عاشق چه کند پری که شمعی است

تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری

بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش

[...]

شهریار
 

رهی معیری » غزلها - جلد دوم » سراب آرزو

 

دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند

نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند

نه ز پای می‌نشیند نه قرار می‌پذیرد

دل آتشین من بین که به موج آب ماند

ز شب سیه چه نالم؟ که فروغ صبح رویت

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » پشیمانی

 

دل زود باورم را به کرشمه‌ای ربودی

چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی

به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما

من و دل همان که بودیم و تو آن نه‌ای که بودی

من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » ترانه‌ها و نغمه‌ها » شمارهٔ ۷ - ندامت عاشق

 

دل زودباورم را به کرشمه ای ربودی

چو نیاز ما فزون شد تو نیاز خود فزودی

بهم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما

من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی

من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم

[...]

رهی معیری
 
 
۱
۲۷
۲۸
۲۹
sunny dark_mode