×
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷ - پهلوی دل
تیر او پیوسته میخواهم که آید سوی دل
لیک میترسم، شود پیوسته در پهلوی دل
دل ز من گم گشت اکنون روزگاری شد که غم
گرد کویش دربدر گردد به جست و جوی دل
گل رخان را باید از غنچه وفا آموختن
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۲
در محبت بس که خواری دیدم از پهلوی دل
از کسی هرگز نمیخواهم ببینم روی دل
هرکجا گردی بود، افشاندهٔ دامان ماست
میرسد از هر غباری بر مشامم بوی دل
خوابگاه آهوان شد همچو صحرا دامنش
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴
چشم پیکانت، نگاهی کرده روزی سوی دل
زحم هرگز بر ندارد چشم خویش از روی دل
بسکه طومار سخن پیچیده در دل مانده است
تارها شد از زبانم، باز گردد سوی دل
یاد شوخی های مژگان تو بیدارش کند
[...]