گنجور

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷ - آرزو دارم

 

روزنی جز زخم تیرش در سرای تن مباد

غیر داغ حسرتش تا بام آن روزن مباد

عاشق روی بتان یا رب مبادا هیچکس

ورکسی عاشق شود یارا به سان من مباد

کرده از تیرجفا هر لحظه چاکی در دلم

[...]

عبدالقادر گیلانی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

جز سر کویش من آواره را مسکن مباد

بلبل بی خان و مان را جای جز گلشن مباد

بر درش شبها سگان را جا و من محروم ازان

وه چه روز است این که دارم سگ به روز من مباد

دیگران را دیده روشن گرچه از مردم بود

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode