×
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۴
عشق را بی دست و پایی دست و پای دیگرست
راه گم کردن درین ره رهنمای دیگرست
بس که حسن شوخ او هر دم به رنگی می شود
چشم من در هر نظر محو لقای دیگرست
شسته رویان گرچه میشویند از دلها غبار
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۹
داغدار عشق را نور و صفای دیگرست
در نظرها سنگ آتش را جلای دیگرست
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
کاروان عشق را بانگ درای دیگرست
گوش ما بر ناله دردآشنای دیگرست
بر دل تنگم در فیضی است هر زخم ستم
بر تنم هر داغ باغ دلگشای دیگرست
شمع ما را از نسیم صبحدم اندیشه نیست
[...]