گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

دوش آه من سر راهش برسم داد بست

باز کرد آن حلقه ی زلف و در بیداد بست

خواستم از کاو کاو غمزه اش فریاد کرد

همچو طوطی شکرم داد وره فریاد بست

باد می آرد ز زلفش هر نفس بوی وفا

[...]

بابافغانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۷

 

دل به نور شمع نتوان در گذار باد بست

ساده لوح آن کس که دل بر عمر بی بنیاد بست

می شود نام بزرگان از هنرمندان بلند

طرف شهرت بیستون از تیشه فرهاد بست

رو به هر مطلب که آرد، می زند نقش مراد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۸

 

هر که دل در غمزه خونریز آن جلاد بست

رشته جان بر زبان نشتر فصاد بست

سنگ اگر در مرگ عاشق خون نمی گرید، چرا

بیستون از لاله نخل ماتم فرهاد بست؟

رشته بی تابی غیرت اگر باشد رسا

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

 

آنکه کوه درد را بر آه بی بنیاد بست

از نفس مشت غبار جسم را برباد بست

می تواند نالهٔ دل را به گوش او رساند

درد را از رشتهٔ آه آنکه بر فریاد بست

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode