گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۹

 

ای خطت نقشی ز نو انگیخته

مشک تر پیرامن گل ریخته

با خیال لعل رنگ آمیز تو

آب چشم ما به خون آمیخته

دارم از زلف تو صد پاره دلی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۸

 

ای تو را رخ فتنه و بالا بلا

دیده از تو فتنه بیند یا بلا

زلفی از سر تا به پا آویختی

هستی القصه ز سر تا پا بلا

خطت آغاز دمیدن می کند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۳

 

چند گردم بهر لیلی گرد حی

نی ز لیلی پای می‌بینم نه پی

گر بمیرم در غم لیلی خویش

یا کرام الحی لا تاسوا علی

بر زبانم نام لیلی تا به چند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۶

 

دل ز مهر دیگران برداشتی

در دل ما مهر دیگر کاشتی

در چه افکندی دلم را زان ذقن

از جفا مویی فرو نگذاشتی

شمع رخ کردی نهان از آه من

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۱

 

سینه ام را چاک کن وآنجا درآی

خلوت خاص است در بگشا درآی

دل وثاق توست جانا دیده نیز

گر دلت آنجا گرفت اینجا درآی

خانه رنگین تماشا را خوش است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۲

 

ای دو چشمت در ستیز و کین یکی

دل یکی تاراج کرده دین یکی

زلف و خالت را نمودم جان و دل

آن یکی بربود از من این یکی

سوی هر غمخواره داری صد نظر

[...]

جامی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode