گنجور

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت ذالنون که چهل مرقع پوش را که جان داده بودند دید

 

هرکه در وی محو شد، از خود برست

زانک نتوان بود جز با او به دست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » دولتی که سحرهٔ فرعون یافتند

 

گفت مغناطیس عشاق الست

همت عالیست کشف و هرچ هست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » دولتی که سحرهٔ فرعون یافتند

 

هرک را یک ذره همت داد دست

کرد او خورشید را زان ذره پست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مردی که خری به عاریت گرفت و آنرا گرگ درید

 

بی شک این تاوان برو باشد درست

هردو را تاوان ازو بایست جست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » سقایی که از سقای دیگر آب خواست

 

با چنین خصمی ز بی تیغی به دست

کی تواند هیچ کس ایمن نشست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » شیخی که از سگی پلید دامن در نچید

 

چون درون من چو بیرون سگست

چون گریزم زو که با من هم تگ است

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت عابدی که در زمان موسی مشغول ریش خود بود

 

چون ز ریش خود بپردازی نخست

عزم تو گردد درین دریا درست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتهٔ بوعلی رودبار در وقت مرگ

 

گرچه این انعام و این توفیق هست

می‌ندارد جانم از تحقیق دست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » پیام خداوند به بندگان توسط داود

 

بنده را گو بازکش از غیر دست

پس به استحقاق ما را می‌پرست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی طلب » بیان وادی طلب

 

چون نماند هیچ معلومت به دست

دل بباید پاک کرد از هرچه هست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی طلب » حکایت شبلی که گاه مردن زنار بسته بود

 

سایلی گفتش چنین وقتی که هست

دیده‌ای کس را که او زنار بست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی طلب » حکایت شبلی که گاه مردن زنار بسته بود

 

گر ترا سنگی زند معشوق مست

به که از غیری گهر آری به دست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی طلب » حکایت مجنون که خاک می‌بیخت تا لیلی را بیابد

 

گفت من می‌جویمش هر جا که هست

بوک جایی یک دمش آرم به دست

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی طلب » گفتار یوسف همدان دربارهٔ صبر

 

گفت چندانی که از بالا و پست

دیده ور می‌بنگرد در هرچ هست

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۹