عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
ترک سرمستم که ساغر میگرفت
عالمی در شور و در شر میگرفت
عکس خورشید جمالش در جهان
شعله میزد هفت کشور میگرفت
چون صبا بر چین زلفش میگذشت
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹
دوش اشکم سر به جیحون میکشید
دل بدان زلفین شبگون میکشید
ناتوان شخص ضعیفم هر زمان
اشکریزان ناله را چون میکشید
گاه اشکش سوی صحرا میدواند
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶
لعل نوشینش چو خندان میشود
در جهان شکر فراوان میشود
قد او هرگه که جولان میکند
گوییا سرو خرامان میشود
پرتو رویش چو میتابد ز دور
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱
باز ترک عهد و پیمان کرده بود
کشتن ما بر دل آسان کرده بود
دشمنانم بد همی گفتند و او
گوش با گفتار ایشان کرده بود
زلف مشکینش پریشان گشته بود
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴
وصل جانان باشدم جان گو مباش
در جهان جز فکر جانان گو مباش
ساکن خلوت سرای انس را
گلشن و بستان و ایوان گو مباش
ما کجا اسباب دنیا از کجا
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳
قصد آن زلفین سرکش کردهام
خاطر از سودا مشوش کردهام
در ره عشقش میان جان و دل
منزل اندر آب و آتش کردهام
از وصالش تا طمع ببریدهام
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹
بیش از این بد عهد و پیمانی مکن
با سبکروحان گران جانی مکن
زلف کافر کیش را برهم مزن
قصد بنیاد مسلمانی مکن
غمزه را گو خون مشتاقان مریز
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱ - در حل فال گوید
چون ز بهر فال بگشائی کتاب
از عبید آن فال را بشنو جواب
حرف اول را ز سطر هفتمین
بنگر از رای بزرگان سر متاب
از حروف آن حرف کاندر فاتحه است
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۱ - در حقیقت احوال خود گوید
بیش از این از ملک هر سالی مرا
خردهای از هر کناری آمدی
در وثاقم نان خشک و ترهای
در میان بودی چو یاری آمدی
گه گهی هم باده حاضر میشدی
[...]