جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲ - آفتاب راد نیست
من عجب دارم همی از شاعران
تا چرا گویند راد است آفتاب
گرد صحرا سال و مه گردد همی
تا کجا در یابد او یک قطره آب
برخورد آن آب و آنگه میدهد
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷ - آدمی و دنیا
آدمی زینجا نخواهد برد هیچ
گر سکندر گردد و قارون شود
در جهان دیدی که چون آمد نخست
همچنان کامد چنان بیرون شود
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۹ - بنده نوازی
حقتعالی اندرین دنیای دون
بندگان نیک را بنواخت نیک
من خود از نیکان نیم باری مرا
میتواند داشت زین بهتر ولیک
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۶ - انتظار
دخل عمرم خرج شد در انتظار
گرچه من بر صبر کردن قادرم
بیش ازین دانم که تاب صبر نیست
فی المثل گر خود ادیب صابرم
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۹ - بزرگی در اصل
هر که در اصلش بزرگی بوده است
آن ازو هرگز نگردد هیچ کم
پیل کو جز خدمت شاهی نکرد
چون ز آسیب فنا گردد عدم
زاستخوان او اگر پیلی کنی
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۵ - تحفه
ای شده فر شکوه مسندت
هم جمال ملت و هم زین آن
بنده را دینیست بر انعام تو
چون بنگذارد سخایت دین آن
هر زمانم طعنه از دشمنیست
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۶ - آل پیغمبر
کاشکی برخاستستی روز حشر
جمع گشتی باز این اجزای من
تا ببینم آل پیغمبر بکام
ورچه دوزخ بود خواهد جای من