گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

گر بر آرد عشقت از جانم قیامت

من نخواهم کرد بر عاشق ملامت

دیگران را جامه می سوزد مرا جان

بر من مسکین چه می آید غرامت

در بلای عشق می خواهم همیشه

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲

 

الغیاث از جفت و طاق ابروانت

دین و دل شد در سر آن هر دوانت

آخر از چشمان مستت چند نالم

نیست ممکن مَخلَصم زان جادوانت

بی حیا بر خون من الله اکبر

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۴

 

دوست می دارم خمارِ چشم مستش

و آن نگار و نقش بر سیمینه دستش

از کجا گویم که از سر تا به پایش

در نکویی هر چه بتوان گفت هستش

سرو را با آن بلندی غیرت آید

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۶

 

گفتم آیا در کنار آرم میانش

خود سبک در تاب شد و آمد گرانش

خواستم تا بوسه یی گیرم ز لعلش

بی دُرِ دندان نشد پیدا دهانش

قفلِ لب بگشاد و خندان شد به خنده

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۶

 

دل ببرد از من بتی زیبا نگاری

ماه‌رویی سرو قدّی گل عذاری

عاشقم عاشق بگفتم آشکارا

عاشقی چندین گناهی نیست باری

کارِ من بر رویِ نیکو حال کردن

[...]

حکیم نزاری