گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

دوست با من دشمن و با دشمن من گشته دوست

هر که با من دوست باشد دشمن جان من اوست

بر کدام ابرو کمان چشمم به سهو افتاده است

کان پری با من به چشم و ابرو اندر گفتگوست

برنخیزم از درش گر سازدم یکسان به خاک

[...]

محتشم کاشانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۷

 

هر که چون بلبل درین گلشن اسیر رنگ و بوست

از بهار زندگانی بهره او گفتگوست

گر نخواهد میهمان دل شد آن یار عزیز

آه چندین خانه دل را چرا در رفت و روست؟

با تعلق سجده درگاه حق مقبول نیست

[...]

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴

 

هر چه در عالم بود او راست مغز و پوست

مغز او معلای او صورت او پوست پوست

صورت ار چه شد هویدا لیک سر تا پا قفاست

معنی ارچه شد نهان لیکن سراسر روست روست

معنی هر چیز تسبیح خدا و حمد او

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶

 

نیست از ما غیر نامی اوست خود را دوست دوست

نیست ما را مائی اگر مائی هست اوست اوست

هر چه در عالم بود او راست مغز و پوستی

مغز او معلای او و صورت او پوست پوست

صورت ار چه شد هویدا لیک سرتا پا قفاست

[...]

فیض کاشانی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » اضافات » در آفرین شاه سلیمان صفوی

 

بس که سرعت خصم را، وقت گریز از تیغ اوست

افتدش بیرون ز جوشن جسم، چون افعی ز پوست!

دشمن جانیست با خود، هرکه با او نیست دوست

از گل رعنا عجب دارم، که در بزمش دوروست!

واعظ قزوینی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۳۱ - پوست جلاب

 

پوست جلاب امرد من دوش با من گشت دوست

خانه من آمد و او را جدا کردم ز پوست

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

مهربانیهای پنهان را مزاج کاین ازوست

خنده مستانهٔ زخم دل خونین ازوست

چیده ام از بس گل نظاره زان گلزار حسن

پنچهٔ مژگان مرا تا چاک دل رنگین ازوست

درد او با روی دلها می کند مشتاطکی

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۳

 

از میانش مو به موی ناتوانان جستجوست

از دهانش تا دهان ذره محوگفتگوست

در دلش میل جفا نقش است بر لوح نگین

درلبش حرف وفا بیرون طبع غنچه‌بوست

خلق‌گردان یک سرتسلیم‌،‌کو فقر و چه جاه

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۴

 

بسکه مستان را به قدر میکشیها آبروست

می‌زند پهلو به‌گردون هرکه بر دوشش سبوست

هر دلی‌کز غم نگردد آب پیکانست و بس

هرسری‌کز شور سودا نشئه نپذیردکدوست

از شکست دل به جای نازکی خوابیده‌ایم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۵

 

نیست ایمن از بلا هر کس به فکر جستجوست

روز و شب گرداب‌ را ازموج‌،‌ خنجر برگلوست

در تماشایی ‌که ما را بار جرات داده‌اند

آرزو در سینه خار است و نگه در دیده موست

جادهٔ کج رهروان را سر خط جانکاهی‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

گر جهانم یار باشد کیست باری چون تو دوست

ور دو عالم دوست گیرم در نیابم چون تو دوست

پیش آه آتشینم هفت دوزخ شعله‌ای‌ست

دجله و سیحون و جیحون پیش چشمم آب جوست

جان بود چون کاه مهر روی جانان کهرباست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش سوم - از کریم خان زند تا مشروطه

 

اوست اندر پادشاهی مغز و اینان جمله پوست

یک تن ازاینان اگر شایان تحسین است اوست

بی‌دورنگی بد، به ‌دشمن ‌دشمن ‌و با دوست‌ د‌وست

آفرین بر شهریاری کاینش طبع و اینش خوست

گاه کوشش راست گفتی ساخته از سنگ روست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش اول - از کیومرث تا سربداران

 

قصهٔ‌مشت و درفش‌و صحبت‌سنگ‌و سبوست

باری ار این پند را خسرو فراگیرد نکوست

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
sunny dark_mode