گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

آتشم در جان و در دل حسرت جامست و بس

حاصل عمرم همین اندیشهٔ خامست و بس

جام یاقوت و شراب لعل خاصان را رسد

بی‌نوایان را نظر بر رحمت عامست و بس

صد سخن در ضمن هر یک نکتهٔ شیرین اوست

[...]

بابافغانی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱

 

بزم وصلت دیده ام، آن زهر در جام است و بس

می شنیدم شربت لطفی، همین نام است و بس

دانه می ریزد، تغافل می کن و می بین نهان

شیوهٔ صیاد پی افکندن دام است و بس

جلوهٔ ناز از هزاران شیوهٔ خوبی یکیست

[...]

عرفی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۵۹ - نشاط اصفهانی

 

نیست‌چون یک شاهد اندر بزم و هر سو بنگری

طرّهٔ پرتاب و گیسوی پریشانست و بس

کثرت اندر عکس نبود ناقص توحید اصل

این تکثر خود بر آن توحید برهان است و بس

رضاقلی خان هدایت
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - قصیده در مدح حضرت مولی‌الموالی علی علیه‌السلام

 

غیر انسان هرچه باشد ظل انسان است و بس

معنی انسان همانا شاه مردان است و بس

هست هستی فی المثل جسمی که در وی جان علیست

وین بود روشن که بود جسم از جان است و بس

هرکه خود را سوخت بیباکانه چون پروانه دید

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode