صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۷۴ - استغاثه امام(ع) در روز عاشورا
اصغر شش ماهه در گهواره کردی خویش را
از برای نصرت ریحانه زهرا بلند
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۷۴ - استغاثه امام(ع) در روز عاشورا
دختر شیر خدا زینب برآورد از جگر
بهر امداد حسین فریاد فریاد واغوثا بلند
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۷۴ - استغاثه امام(ع) در روز عاشورا
از سپاه کوفه بهر قتل اولاد رسول
گشت بانک کوس و نای نی در آن صحرا بلند
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۷۴ - استغاثه امام(ع) در روز عاشورا
از غم مظلومی فرزند پیغمبر به چرخ
بود افغان و خروش از کافر و ترسا بلند
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۷۴ - استغاثه امام(ع) در روز عاشورا
شد سر مهر افسر شاه شهید از تیغ شمر
عاقبت عطشان به نوک نیزه اعدا بلند
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مسمطات » شمارهٔ ۳
اول این جام شراب فقیه امام! گرفت
می پرستان را به نوشانوش پس آوا زدند
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مسمطات » شمارهٔ ۳
سرخوش و بیهش به یاد شاهد روز «ألست»
شیشه ی «لا» را ز دل بر ساغر «الا» زدند
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مسمطات » شمارهٔ ۳
هر یکی را رمز و غمزی کرده بی آرام دوست
ای بسا در قعر این دریا که دست و پا زدند
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مسمطات » شمارهٔ ۳
گشته از تیغ محبت غرقه در دریای عشق
خیمه در بالای صحرای «فنا فی الله» زدند
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مسمطات » شمارهٔ ۳
دست غیب آمد برون زد! قرعه ی خل اللهی
سکه ی شاهی به نام شاه عبید الله زدند
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مسمطات » شمارهٔ ۳
حلقه سان پشت نیاز خویشتن کردند خم
هر یکی از جان و دل فریاد یا مولا زدند
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مسمطات » شمارهٔ ۳
بی نوا، سلطان، گدا، خاقان، مسکین، محتشم
پشت پا از جان و دل بر حشمت دنیا زدند
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مسمطات » شمارهٔ ۳
مست و مخمور از خمار خمره ی دیدار حق
گوئیا در سینه ی وی آتش سینا زدند
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مسمطات » شمارهٔ ۳
طلعتش در گلشن دل دلربا و نازنین
آفتابی را مگر بر شاخه ی طوبا زدند
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مسمطات » شمارهٔ ۳
آری آری چون «وفایی» زین سبب شاه و گدا
بوسه بر آن آستان آسمان فرسا زدند
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مسمطات » شمارهٔ ۳
بر «وفایی» رحمتی، قربان دربان توام
همتی کن نفس و شیطان ره تقوی زدند
طغرل احراری » دیوان اشعار » مخمسات » شمارهٔ ۲
لب به ذکر مدح تو زیبا ترنم میکند
غنچه طبعم به توصیف تو جانا بشکفد
قامتم از لاغری چو بید هر سو میخمد
اینچنین رعنا تو را کردست سلطان احد
طغرل احراری » دیوان اشعار » مخمسات » شمارهٔ ۳
ارغوان زار جمالت گر دمی شوخی کند
شاهد گل از خجالت جامه را بر تن درد
مردم چشمت به تیر غمزه آهو میزند
نظم طغرل بس بود با دعوی حسنت سند
ملکالشعرا بهار » ترکیبات » خویش را احیا کنید
چون که نَنْهادید بر قانون و بر خویش احترام
مُستَبِدّین از شما یکیک کشیدند انتقام
پس همان بهتر که لب بربندم از گفت و شنید
مُستَمِع چون نیست باری، خامُشی باید گُزید
ملکالشعرا بهار » ترکیبات » در رثاء جمیل صدقیالذهاوی
مردن شاعر حیات اوست زیرا چون گذشت
رشک و کین با او، اگر بیش است اگر کم بگذرد