گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

گرم دارد شیخ ما با خویشتن هنگامه را

کی بود از خود رهایی بستهٔ عمامه را

کسوت عریان تنی را مخترع طبع من است

من چو گل از خود برون آورده ام این جامه را

نامهٔ پیچیدهٔ عشاق زخم بسته است

[...]

جویای تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

بشکند آن تندخو چون آستین جامه را

می کند خون شهیدان زینت هنگامه را

در بیان آن کمر از مو قلم کردم نشد

از خیال خود تراشیدم بنان خامه را

می تواند زاهد بیچاره از سر بگذرد

[...]

سعیدا
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

شیخنا تا کی گران‌تر می‌کنی عمامه را

تا کنی هنگام دعوت گرم‌تر هنگامه را

رشته تحت الحنک بر چین که وقت صید نیست

در ره خاصان منه ای شیخ دام عامه را

صید عنقا می نشاید کرد با بال مگس

[...]

میرزا حبیب خراسانی
 
 
sunny dark_mode