گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۲

 

در فنون شاعری جامی ز حد بردی سخن

وقت آن آمد که در کنج خموشی جا کنی

پیر گشتی در سواد شعر بردن با بیاض

چون قلم ترسم که روزی سر درین سودا کنی

مایه مدح و غزل دانی که هست اکثر دروغ

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۸

 

عالم از مردم پر است اما نباشد در میان

فارق ایشان ز گاو و خر بجز گوش و دمی

کرد دانا وضع آیینه که چون آن را گهی

پیش روی خود نهد آید به چشمش مردمی

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۲۲

 

سفله ای می خواست عذر عارفی کز آمدن

سوی تو مانع مرا اشغال گوناگون بود

گفت خامش کن که گر سویم نیاید چون تویی

منت ناآمدن از آمدن افزون بود

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۲۴

 

خلق عالم را ز گاو و خر نبینم فارقی

گر چو گاو و خر بر ایشان فرض گوش و دم کنم

روی در کشف معارف گر روم درگوشه ای

وز میان این جماعت نام خود را گم کنم

گاه گاهی بیتکی گویم پی تشحیذ طبع

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۳۲

 

دی رسید از مطبخ خواجه که بادا دود آن

رفته چون ظل زمین تا طارم فیروزه رنگ

یک طبق سیمین دوایر کرده بر اقطار طی

حشو آن در دیده دانش نموده بی درنگ

همچو جنس نغز پیچیده در اوراق رقیق

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۳۵

 

کرد تهمت حاسدی کز شهر یاران کهن

می رود جامی ز بس آزارهای نو به نو

بخردی گفتا چو نقد عمر خود یعنی سخن

می گذارد پیش ما هر جا که خواهد گو برو

چون ز کنجد روغن صافی تمام آمد برون

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode