حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶
توبه بشکستند ما را برسرجمع آشکارا
برسرجمع آشکارا توبه بشکستند ما را
خسرو فرخنده انجم حکم کرد و کرد پی گم
دیگری را این تحکّم زهره کی بودی و یارا
متقّی مخمر نشاید کارها را وقت باید
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۴
دلبرا با ما سر پیوند داری یا نداری
راست برگو الله الله راست داری یا نداری
عیب نتوان کرد باید سر به مسکینی نهادن
گر به پیوند چو من شوریده ای سر در نیاری
با تو ما باری به یک دل در میان داریم صد جان
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۱
گر به من می آورد باد از عرق چینش نسیمی
نیم جانی دارم ایثارش کنم زان هم به نیمی
نیمه دیگه نگهدارم که باز آید نگارم
لایقِ جانان نیازِ جان بود نه زر و سیمی
چون ندارم محرمِ رازِ نهانی با که گویم
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۶
ماه رویا گرچه رشک مهر و ماه آسمانی
چند با ما کینه ورزی تا کی از نامهربانی
قادری بر ناتوانان میتوانی مرحمت کن
بار هجران کی توانم برد با این ناتوانی
زندگانی نیست بی رویِ تو و جان کندن است این
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۵
دوزخِ دنیاست تاویلِ فراقِ آن جهانی
با تو بر گفتیم یارا تا بدانی گر ندانی
قیمتِ یاران ندانستیم و قدرِ همنشینان
فوت کردیم ای دریغا روزگارِ زندگانی
ز ابتدا تا با که شد هم راه توفیقِ محبت
[...]