×
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - شعله دوزخ گُل آید
روی یارم، ای خجل از تابش نور، آفتابت
گر تو صبحی، از چه شام زلف او آمد نقابت
آفتاب ماهرویان، ماهتاب عاشقانی
بی سحاب استی و روز و شب مه و خور در سحابت
جلوه ات را مهر دید و منکسف آمد، تو گفتی
[...]
۳۱ بیت
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴ - آیت عدل
زلفکا، وه، وه، تو آن مشکین رسن پرچین نقابی
کت جهانی دل گرفتار است در هر پیچ و تابی
گه حوالی جبینت جای و گه پیرامن رخ
هم سمندر وش در آتش، هم حباب آسا بر آبی
گه مصلای رخت مأوا، و گه محراب ابرو
[...]
۳۳ بیت
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
حاجتم از روی خوبان، جز تماشایی نباشد
ور میسر گرددم، دیگر تمنایی نباشد
در دلم جز مهر رخسار بتان، چیزی نگنجد
در سرم جز عشق خوبان، شور و سودایی نباشد
باده رنگین ننوشم، کام از ساغر نگیرم
[...]
۷ بیت
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
خوشتر است از دولت دنیا و عقبی وصل یاری
دست در گردن درآوردن، شبی با غمگساری
حاصل عمر است وقتی بابت یاقوت لعلی
باده چون ارغوان نوشیدن اندر مرغزاری
ترک مستت رفته رفته برد آخر دل ز دستم
[...]
۶ بیت