گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در منقبت سلطان علی بن موسی الرضا علیه التحیة والثناء

 

ای کعبه را ز وقفه ی عید تو افتخار

قربانی تو هستی ابنای روزگار

در عیدگه ز شوق رخت چشم اهل دید

بازست همچو دیده ی قربانی فگار

تا گرد مقدم تو دهد مروه را صفا

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در منقبت امام علی بن موسی الرضا علیه التحیة والثناء

 

ای شعله ی چراغ در خانه ات هلال

سیاره ات شراره ی شمع صف نعال

سلطان علی موسی کاظم امین وحی

ای مهچه ی لوای تو خورشید بیزوال

آنجا که سایه ی شجر کبریای تست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » ترکیبات » ترکیب بند در مدح رستم بیگ بن مقصود بیگ آق قوینلو

 

آراست روزگار به آیین داد تخت

دولت به بارگاه سعادت نهاد تخت

در باغ سلطنت گل مقصود جلوه کرد

می خواست از خدا همه وقت این مراد تخت

اقبال داشت بیم تزلزل بهر زمان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » ترکیبات » در منقبت حضرت امام حسین و ائمه اطهار علیهم السلام

 

روز قیامتست صباح عشور تو

ای تا صباح روز قیامت ظهور تو

ای روشنایی شجر وادی نجف

هر ریگ کربلا شده طوری ز نور تو

ای با خدا گذاشته کار از سر حضور

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳ - حال من و عدو مثل آتشست و نی

 

حال من و عدو مثل آتشست و نی

از تیزیش نترسم اگر نیش می شود

هر چند بیش می کند از جهل قصد من

می سوزد و جراحت من بیش می شود

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴ - ای من غلام همت مردی که بی سخن

 

ای من غلام همت مردی که بی سخن

با شاعرش سخاوت و لطف پیاپیست

و آنرا که شعر دادم و بستد بجایزه

آبستن منست اگر حاتم طیست

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱

 

دارم بتی که شرح ندارد بهانه اش

ترکی که زهر می چکد از تازیانه اش

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۵

 

تا کرد سیب با ذقن او سخن برون

بگرفتش آنچنان که برویش فتاد خون

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۲

 

گرمی مجلس از نفس دلکش منست

جوش و خروش اهل دل از آتش منست

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۸

 

خوبی چنانکه از تو صبوری نمی توان

هرچند آتشی ز تو دوری نمی توان

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴۵

 

عیدست و عیش من برخش جان سپردنست

او را صباح عید و مرا روز مردنست

بابافغانی
 
 
۱
۷
۸
۹
sunny dark_mode