گنجور

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » مقدمة الکتاب

 

مرد باید که باب مقصد خویش

میگشاید بعقل و می بندد

رفتن بیمراد، نستاید

گفتن بر گزاف نپسندد

ابر باشد که یافه می گیرید

[...]

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » مقدمة الکتاب

 

در سخن عندلیب باید بود

در فصاحت خطیب باید بود

بسخنهای دلربای غریب

در زمانه غریب باید بود

بنصابیکه از هنر باشد

[...]

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » مقدمة الکتاب

 

با یار نو از غم کهن باید گفت

لابد بزبان او سخن باید گفت

لا نفعل و افعل نکند چندین سود

چون با عجمی کن و مکن باید گفت

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » مقدمة الکتاب

 

بحل و عقد سخن هم بکدخدائی عقل

هر آنچه کلک تکلف بدو رسد بکنم

بعون ایزد و تأیید بخت و مایه فضل

هر آنچه دست تصرف بدو رسد بکنم

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » مقدمة الکتاب

 

در شب چه روی در ره باریکتر از موی

چون روز همی بر در خود راه نبینی

چون بر در خود چشم تو بر کوه نیفتد

در چشم کسان چبود اگر کاه ببینی

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » مقدمة الکتاب

 

با مایه خود بساز و چون بی هنران

سرمایه بعاریت مخواه از دگران

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الاولی - فی الملمعة

 

با ماه هم منازل و با باد هم لگام

با ابر هم مشارب و با رعد هم زمام

گه روی سوی خلّخ و گه روی سوی مصر

گه خوابگه به یثرب گه آبخور به شام

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الاولی - فی الملمعة

 

هر روز بدیگر ره و هر شب بدگر جای

هر پی بدگر منزل و هر دم بدگر رای

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الاولی - فی الملمعة

 

فقلت لقلبی و الخطوب فنون

تسل فهذا الادلاج جنون

و خل المطایا لا تزایل سرحها

فان نهایات الحراک سکون

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الاولی - فی الملمعة

 

قد قامت القیامة یا ایها النیام

هبوا عن المنام و کفوا عن الحرام

ای زمره معارف و ای رفقه کرام

تا کی هوای باده و تا کی حدیث جام

فالرمح حین یختلس القرن فی اهتزاز

[...]

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الاولی - فی الملمعة

 

تا گردش زمانه وارون بدو چه کرد؟

گیتی چه باخت با وی و گردون بدو چه کرد؟

تا چرخ نامهذب مفتون ازو چه خواست؟

یا بخت ناممیز مجنون بدو چه کرد؟

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثانیة - فی الشیب و الشباب

 

با دل گفتم چو از حضر شاد نه ای

وز بند زمانه یکدم آزاد نه ای

در تجربه های دهر استادان را

شاگردی کن، کنون که استاد نه ای

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثانیة - فی الشیب و الشباب

 

ز جان و دیده ود ل خاکپای پیران باش

اگر بخواهی تا چون سپهر پیر شوی

بر آن یکی که بود زیر دست نیکو زی

اگرت باید تا بر هزار امیر شوی

مساز طنز بر آن کو اسیر پیری شد

[...]

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثانیة - فی الشیب و الشباب

 

روز پیری اگر چه پر نور است

چون شب مظلم جوانی نیست

جز در اثواب خوابگاه شباب

راحت و عیش و شادمانی نیست

که بهای دو دم ز عهد شباب

[...]

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثانیة - فی الشیب و الشباب

 

مرد باید بفر علم بلند

مرد باید بعز عقل رفیع

نبود جز بعلم مرد شریف

نشود جز بجهل مردوضیع

چون تحلی بعلم دارد مرد

[...]

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثانیة - فی الشیب و الشباب

 

اسمع ندائی فحدائی ملیح

و منطقی جزل و لفظی فصیح

و استمع الشیب اذا ما دعی

بلفظة فیها نداء صریح

انذرک الشیب فخذنصحه

[...]

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثانیة - فی الشیب و الشباب

 

معلوم نشد که بریشان جهان چه کرد؟

در حق هر دو آن فلک اندر نهان چه کرد؟

با آن جوان و پیر در اثنای کر و فر

گردون سفله طبع خرف ناگهان چه کرد؟

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثانیة - فی الشیب و الشباب

 

دلا چو در حضرت نیست عیش خرم و خوش

عنان جهد بگیر و زمام مهد بکش

چو نفس را مددی نیست از کئوس مراد

چه در بلاد خراسان، چه در سواد حبش

چه خیر از ینکه درین رسته نقد عرضه کنی

[...]

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثانیة - فی الشیب و الشباب

 

مباش ممتحن زاد و بوم خود زخسی

اسیر خاک عطلت مشو ز کم هوسی

که در زمین غریبی و در سرای کسان

پدید گردد بر مرد ناکسی و کسی

که بیرفیق و حریفی نمانی از عالم

[...]

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثالثة - فی الغزو

 

گر قصد کنی بکوی او باید کرد

ور آب خوری ز جوی او باید خورد

حمیدالدین بلخی
 
 
۱
۲
۳
۱۳
sunny dark_mode