گنجور

امیر معزی » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

جانا امید من ز دل و جان بریده‌ گیر

هرچ آن بتر مرا ز فراق تو دیده گیر

پنهان زخلق جامهٔ صبرم دریده شد

در پیش خلق پردهٔ رازم دریده گیر

شخصم ز فُرقت تو چو زر کشیده شد

[...]

امیر معزی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۲

 

چون نبینم من جمالت صد جهان خود دیده گیر

چون حدیث تو نباشد سر سر بشنیده گیر

ای که در خوابت ندیده آدم و ذریتش

از کی پرسم وصف حسنت از همه پرسیده گیر

چون نباشم در وصالت ای ز بینایان نهان

[...]

مولانا
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - نصیحت

 

ای دل به کام خویش جهان را تو دیده گیر

در وی هزار سال چو نوح آرمیده گیر

بستان و باغ ساخته و اندران بسی

ایوان و قصر سر به فلک بر کشیده گیر

هر گنچ و هر خزانه که شاهان نهاده‌اند

[...]

سعدی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴۱

 

برگ عیش خویش را چون گل زهم پاشیده گیر

این دکانی را که برخود چیده ای برچیده گیر

می کند عریان چومرگ از کسوت هستی ترا

چند روزی این لباس عاریت پوشیده گیر

عمر جاویدان این عالم همین روزوشبی است

[...]

صائب تبریزی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۳

 

هین بیا این وجه را نادیده گیر

یا ز جیب خود بمن بخشیده گیر

ادیب الممالک