گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

از دل بدم آتشی برانگیخته‌ام

وز دیده به جای آب خون ریخته‌ام

با عشق تو جان و دل درآمیخته‌ام

نتوان جستن که محکم آویخته‌ام

مسعود سعد سلمان
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۹۷

 

تا ظن نبری که از تو بگریخته‌ام

یا با دگری جز تو درآمیخته‌ام

بر بسته نیم ز اصل انگیخته‌ام

چون سیل به بحر یار درریخته‌ام

مولانا
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۰

 

من که با خاک درت خون دل آمیخته‌ام

خون دل را ز ره دیده فرو ریخته‌ام

به امیدی که مگر سیم وصالت یابم

خاک کوی تو به سرپنجه جان بیخته‌ام

سرزنش چند کنندم که من خسته‌روان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

دل را به سر زلف تو آویخته ام

جان را به نثار مقدمت ریخته ام

از آتش و باد عشقت آب رخ خویش

با خاک درت روان برآمیخته ام

جهان ملک خاتون
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۵

 

خبرت هست که چون با تو درآمیخته‌ام

با تو پیوسته ز عالم همه بگسیخته‌ام

نقد دل گمشده در خاک در تو ز ازل

بیهده خاک سر کوی بتان بیخته‌ام

مرغ دل در خم زلفت نه کنون منزل کرد

[...]

آشفتهٔ شیرازی