گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۲

 

گفت دلدارم که از هجران دلت خون می‌کنم

گفتم ار خون شد ورا از دیده بیرون می‌کنم

نیست با بارم خلافی غیر از این مقدار بس

گر بلا کم می‌کند من ناله افزون می‌کنم

گر که او شیرین شود من می‌شوم فرهاد او

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۹

 

هر شبی خاک درت از گریه پرخون می‌کنم

چهره شمعی به آب دیده گلگون می‌کنم

در به رویم بستی و من بر امید فتح باب

در کنار بحر دیده دم به دم خون می‌کنم

آه گرمم خانه دل تا نسوزاند به دم

[...]

کمال خجندی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵

 

اشکریزان در غمت چون رو به هامون می‌کنم

کاسه مجنون و جام لاله پرخون می‌کنم

طالبی دارم که می‌افتد گره در کار من

سر چو تار سبحه از هرجا که بیرون می‌کنم

ابروی زخمم کشیده چشم داغم سرمه دار

[...]

کلیم