گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳

 

دامن دل از تو در خون می‌کشم

ننگری ای دوست تا چون می‌کشم

از رگ جان هر شبی در هجر تو

سوی چشم خونفشان خون می‌کشم

گرچه چون کاهی شدم از دست هجر

[...]

عطار
 

ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

من که هرشب با خیالت دیده در خون می‌کشم

حاش لله! بار عشق دیگران را چون می‌کشم؟

گر چو گردونم بگردانی به گرد این جهان

در سرآبم گر چو گردون ناله بر گردون می‌کشم

ور درون جان من چیزی بود جز عشق تو

[...]

ظهیر فاریابی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶٢۶

 

گر بگویم خون شود در کوه سنگ

آنچه من از دور گردون می‌کشم

کس نداند چون منی دیوانه‌ای

جور این گردون دون چون می‌کشم

گرده‌ام خون می‌شود تا گرده‌ای

[...]

ابن یمین
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۴

 

از معانی مغز بیرون می‌کشم

معنوی داند که من چون می‌کشم

بسته دارم تا نظر در صورتی

معنی هر لحظه بیرون می‌کشم

لیلیی دارم که نتوان دیدنش

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵

 

از دلم بس ناله بیرون می‌کشم

وز جگر بس کاسهٔ خون می‌کشم

بر درت می‌آورم صد گون نیاز

تا ز تو یک ناز بیرون می‌کشم

عشوه‌ای را کآورد در گردشم

[...]

فیض کاشانی